آن شب توی چشمهایم نگاه کرد و گفت:
«تو کابوس من هستی.»
بهش گفتم:
«خوشحالم که یه چیزیت هستم.»
گفت: «جدی گفتم!»
جواب دادم:
«کابوس هم میتواند روزی به رویا تبدیل شود.»
سکوت کرد و چشمهایش را بست تا شاید خوابش ببرد...
نظرات شما عزیزان:
چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,
|
درباره من
عمر من از عشق خوبان سر رسید
موی من از ناز خوبان شد سپید
ناز کردن بر من از دیوانگیست
صید من چون صید مرغ خانگیست
من چه دارم کز تو پنهانش کنم
جان تقاضا کن که من قربانش کنم ...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
نگار
جوووووووووون
و آدرس
negarbala.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.